45

دلت که میگیره چیکار میکنی؟

من مینوشتم

الان خیلی وقته دیگه نمینویسم، واسه همین همه ی دل گرفتگیام و خسته گیام جنع میشن یه گوشه، خوب نمیشن فقط رو هم تلنبار میشن.

نمیدونم از کی دیگران و حرفاشون، دیگران و کاراشون، دیگران و دیگران و دیگران برام مهم شدن.

نمیدونم چرا دیگه تازگیا خودمو دوس ندارم.

فکر میکنم دارم پیر میشم، دارم چاق میشم، دارم بیخودی اکسیژن حروم میکتم

صبح و شب یه روز آدم چقدر میتونه متفاوت باشه، صبح خنده رو لبم حک شده بود ولی الان

مشکل منم، مشکل فقط خودمم، خوده منتظرم، که همیشه منتظرم یه چیزی بشه که حالم خوب بشه، یه کسی بیاد که حالمو خوب کنه

مشکل منم

منی که میدونم هیچکس از بیرون قرار نیست حالمو عوض کنه و هیچ کاری هم براش نمیکنم، میدونم و کاری نمیکنم

چنگ میزنم به خاطرات، لبخند به لبم میارن، ولی موقتی

یه نخ سیگار دارم.

برای یه روزی کشیدن


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها