...Jil is typing



1

هرجا هم که بری، هر چقدرم که دور بشی و بخوای به روت نیاری که یه روزایی فقط نوشتن آرومت میکرد، باز روزه هزار و یکم دلتنگش میشی

پستامو که میخوندم دلتنگ آدمی شدم که مینوشت، نوشته هاشو دوست داشتم، خودشو از همه بیشتر

نوشتن یه آرامبخشه، بعضی وقتا فقط سرتو خوب میکنه، بعضی وقتا کل وجودتو

خوش برگشتم، خونه ی نوم مبارک ؛)


7

بابا حسینم که پیش مامان ازم دفاع می کرد خیلی حال میکردم، وقتی میگفت هر کی دخترمو‌ دعوا کنه ادبش میکنم، کلی کیف میکردم، احساس بزرگی و لیاقت میکردم، فضول بودم، مامانمم اذیت میکردم احتمالا ولی خب خودم یادم نمیاد!!!

اما ته تهش میدونستم حق با مامانمه، اونه که راست میگه

من مامان بدی نیستم آوی، شاید توام بعدنا وقتی یکم بزرگتر شدی بفهمی، درسته الان مادر بزرگ و پدربزرگات‌‌ نازتو میکشن و طرفتو میگیرن ولی من دنبال اینم که خانم بار بیای

دوست دارم جوجه ی نق نقو و لوسم، داری سه تا دندون همزمان درمیاری، امروزم موهاتو کوتاه کردم برات، فرفری منی

سرما خوردی، برای اولین بار خودم بردمت دکتر، من یه مامان واقعی شدم

دوست دارم دختر جون❤


1

هرجا هم که بری، هر چقدرم که دور بشی و بخوای به روت نیاری که یه روزایی فقط نوشتن آرومت میکرد، باز روزه هزار و یکم دلتنگش میشی

پستامو که میخوندم دلتنگ آدمی شدم که مینوشت، نوشته هاشو دوست داشتم، خودشو از همه بیشتر

نوشتن یه آرامبخشه، بعضی وقتا فقط سرتو خوب میکنه، بعضی وقتا کل وجودتو

خوش برگشتم، خونه ی نوم مبارک


10

دو سه روزه شروع کردم بازی تاج و تخت میبینم، دیالوگاش جالبه، فیلم و سریال دیدنم زمانِ خودشو داره، مثل شعر گفتن باید یهو حس دیدنش بجوشه، جزر و مدم دیگه آخراشه، دوس دارمش، اینا تموم شن یه مدت باید در و دیوارو ببینم که حالم بیاد سر جاش

راستی دیروز یه سر درد ، گوش درد و گلو درد شگفت انگیزی گرفته بودم که نزدیک بود دعوت حق رو لبیک بگم، ولی خب نگفتم و موکولش کردم به روزهای آتی!

این چند سال هی عطر و بوی ماه رمضون کمتر و کمتر میشد تا امسال که دیگه در منزل بنده به کل بو قطع شد!!!

فکر کنم دیگه بیخیال همدردی با گرسنگان و فقیران شدم، بابا من خودم بدون روزه گرفتنم گرسنه و فقیر محسوب میشم، کل ملت ایران به جز آقا اینا از گرسنگان و در راه ماندگان شیش هیچ جلوترن!!




13

فضولی

فضولی

فضولی

بدترین خصلطیه که یه انسان میتونه داشته باشه

یه مدت کوتاه، تقریبا دو‌ ماه تحت نظر روانپزشک قرص مصرف کردم تا سخت نگیرم، تا اون پیرزن غرغروی توو سرم دهنشو ببنده، تا بتونم زیر دوش حموم جای فکر کردن به سم های مارای اطرافم مثل قبلنا، خیلی قبلنا، بخونم و برقصم

خداروشکر از بعد اون مدتی که رفتم دکتر حالم خیلی خوبه، تقریبا به طور جدی حرفای خاله خانباجی ها به یه ورمن ولی فضولی!!!!

فضولی همچنان فکرمو مشغول میکنه و یه چیزی بگم؟؟؟ وقتی همون موقع که طرف شروع به فرو کردن دماغش توو مسائلم میکنه جوابشو قشنگ میکوبم توو صورتش و شرمنده ی خودم نمیمونم انگار روحم دوباره رفرش میشه

فضول نباشیم، فضول نباشیم، فضول نباشیم

باشه؟! آفرین


11

یه چند روز آدم نمینویسه دوباره میره توو حالت سایلنت! امروز سرم بهتر شده شکر خدا، حالم خیلی بد بود، سریالم داره فصل اولش تموم میشه، این میلان نامردم هی استوری میذاره به قول خودش قسمتای آخر رو اسپویل میکنه، من که نمیدونم تلفظشو فقط املاشو یاد گرفتم!

خواستم بگم نکن کصافط من تازه فصل یکم 

دیگه جونم براتون بگه که هوا اینجا خیلی گرم شده، همیشه دلم میخواست یه حوض گوشه ی اتاق داشتیم که الان من میرفتم تووش خنک میشدم، خواسته ی زیادیه؟ نیست دیگه، آفففففرین!


14

نصفه شبی یاد بابا حسینم میفتم، بابا حسینم و حیاط پر گُلش، گُلایی که خیلیاشو بعد از اون دیگه جایی ندیدم.

خدا رحمتش کنه، فکر میکنم چی شد یهو، چرا همه چی خراب شد؟

چی بود این سرنوشت

دیشب با علاقه جان رفتیم بیرون، حلیم خرید برامون و یه گلدونِ شمعدونی

روزه نمیگیرم دیگه ولی حسرتشو میخورم

کاش آدم همیشه همونجور بچه میموند، همیشه همونجور ساده باور میکرد و دل میداد، کاش همیشه همه چی همونقدر ساده بود


16

سنگینیه پولُ توو جیبم نمیتونم تحمل کنم، حتی اگه پنج تومن باشه، باید همشو خرج کنم، قشنگ مفلس شم تا خیالم راحت شه!

دیروز رفتم خرید مثلا که یکم حال و هوام عوض شه، چیزای ضروریمو خریدم، یه وقت خیال نکنی مثلا اوور خرج کردم، نه بابا!

اتفاقا حواسمو جمع کردم بذارم یکم از پولم بمونه، ولی این خریدن مانتو چهارخونه بدجوری توو مغزمه، آخه بگو مانتو میخوای چیکار الان!!

قشنگ اون حسی رو دارم که تا نخرمش حالم خوب نمیشه و نمیگم آخییییش!!

حالا مانتو چهارخونه از کجا پیدا کنم بابا، بشین سرجات خب!!!!

این پاساژه قشنگگگگگگ گرون فروشه، همین دوتا چُسه چیز رو قیمتاشو چک کردم توو دیجی کالا، با هزینه ی پستش از قیمتی که من دیروز خریدم ارزونتر میشد، تازه پول رفت و برگشتم ندادم!!

دیگهههههه چی شد که بگم؟

هیچی دیگه، گل شمعدونیم یه خورده خسته شده، گذاشتم پشت پنجره نور بخوره یکم شاید حالش خوب شه.

سریالم از دو سه روز پیش وقت نکردم ببینم، قسمت پنجه فصل دومم، قشنگه، دوس دارمش.

همینا فعلا


19

هر سال شب قدر گفتم امشب دیگه کامل بیدار میمونم و شاید فقط یک شب قدر رو توو این عمر سی و یک سالم کامل از سر گذروندم، هر سال گفتم ان شاالله سال بعد میترم و نتیجه شد دیشب!

دیشبی که اصلا یادم نبود شب قدره!

هیچکس بیشتر از خوده من منو آزار میده توو مسئله ی دین؟ درسته، نـــه


18

اولین بار که سالاد ماکارونی خوردم خیلی کوچیک بودم، زنداییم درست کرده بود، بعدش خاله م و آخر سر مامانم.

اون موقع ها مامانم اینا خودشون سس مایونز درست میکردن، خانومای باهنری بودن، مامانم دیگه حال و حوصله ی این کارا رو نداره.

قدیما ترشی بامیه درست میکرد، شور و خیارشور میذاشت، به بههه خلاصه کدبانویی بود برای خودش، منم خیلی دوس دارم دختر با هنری باشم، مثلا مربا درست کنم، شور و خیار شور ولی خب از فراخی هم رنج میبرم متاسفانه!!

این همه آسمون ریسمون به هم بافتم که بگم زندایی دستت درد نکنه، همین⁦❤️⁩


17

یکی میگفت یکی دو سال دیگه همجنسگرایان» میشن اکثریت و اونایی که این مدلی نیستن میشه اقلیت!!!

امروز یه عکس دیدم، هی با خودم گفتم این یارو چقدر آشناست، نگو راب استارک» هستن، کینگ آف نورث :|

تو دیگه چرا راب؟

اه

خداروشکر کرش های زمان جوونی من همشون جز اکثریت بودن و من خیالم راحت بود از اینکه بالاخره میان یه روز من ره میگیرن!!

خلاصه که راب خیلی پی پی کردی توو تصوراتم، پاشو از جلو چشمم دور شو -_-


21

باور کردن ترانه یِ آهنگایی که میشنوی خیلی خوبه، اصلا یهو چشمات همه چیو رنگی میبینه، انگار دوباره زنده میشی :)

یادم نیست دبیرستان بودم یا راهنمایی، فک کنم راهنمایی بودم، بدجور دلتنگ آدمایی شده بودم که از دست داده بودم، به مامان و بابام گفتم چرا منو به این دنیا آوردین؟

مثل اکثر بچه ها که یه روزی اینو از پدر و مادرشون میپرسن، یا مستقیم توو چشماشون نگاه میکنن و میپرسن یا خیلی یواش توو دلشون

منم پرسیدم

پرسیدم و مثل دیوونه ها تکیه دادم به دیوار و ضجه زدم

اشک توو چشمای بابام جمع شد

رفتم خونه ی خاله م، هرچی شو و آهنگ بود برام گذاشت، به خودم گفتم اینا همشون دارن برای تو میخونن، فقط تو

باور کردم، باور کردم و حالم خوب شد، باور کردم و دیگه به آدمایی که محبتشون رو ازم دریغ کرده بودن فکر نکردم، باور کردم و اشک هام بند اومد

باور کردن دروغ های شیرین حالتو خوب میکنه، خیلی خوب

باور کن


20

بعد از مدتها از دیروز اعصابم به هم ریخته، دلم میخواد برم و مسببش رو به چندین روش ممکن و ناممکن جر و واجر کنم!

یکی از مهمترین دلایل زدگیم از دین و هر چه هست اینه که ایها المومنون و مومناتی که دور و برم دیدم بدترین آیه های دین داری بودن!

آدمی که نماز میخونه، روزه میگیره، غیبت میکنه و سرش همیشه توو ک.و.ن زندگی دیگرانه!

این چند روز یکی از همین دیندارن و نمازگزاران یه جوری ریده توو اعصاب من با کارهاش، حرفاش و فضولیاش که رفتارم با بچه ی دو ساله عین سگ شده و از خدا خواستم نماز و روزه ای که میگیره بزنه به کمرش!

بازم حالم شد مثل قبل، دندونمم درد گرفته، خدا لعنتش کنه، خسته م ازش، خیلی

پ.ن

نظرات رو میبندم، دلم نصیحت شنیدن نمیخواد :)


23

اصل تمام فیلم ها و سریالای عاشقانه صحنه های رمانتیکشه اونوقت شما میای قشنگ همونجاها رو سانسور میکنی، داداش تو mbc persia ای یا صدا و سیما؟!

نکن دیگه خب!

بعد از مدتها با دیدن این سریال دلمون قیلی ویلی رفته، حالا تو هی قطع کن نذار ما ببینم چی به چی شد، اوووف بر تو دیگه خب لامصب!

#جزر و مد


22

خیلی منطقی بهش میگم عزیزم الان خزانه خالیه، بخاطر روی ماه من تا مردادم تحمل کن، اصلنم به روی خودم نمیارم که بدبخت دو ساله تحمل کرده!!

حالا داریم به یه نتایجی میرسیم، من خمیر دندون میدم بخوره اونم قول داده کمتر درد بگیره، دندونمُ میگم


24

یادم نمیاد هیچوقت آجرای خونه سازی داشته باشم ولی در عوض یه عالمه خمیر بازی داشتم، ماژیک و مداد رنگی و دفترایی که مامان اول با کاغذ کادو جلد میکرد و بعد با مشما

مهدی ام یه عالمه حیوونای پلاستیکیِ ریز ریز داشت، همیشه دو تا قبیله میشدیم و باهم میجنگیدیم، کتابم زیاد داشتیم، هر دو مون

یه کتاب رو سیصد بار میگفت برام بخون، منم میخوندم براش

جوجه م جلوم نشسته و با آجراش خونه میسازه، دوس دارم از تمام لحظه هاش فیلم بگیرم تا همه چی با جزییاتش یادم بمونه، همیشه به خودم میگم از این لحظه ها لذت ببر، چون روزی میرسه که ممکنه جوجه انقدر سرش شلوغ بشه که وقت گذرونی با مامان رو فراموش کنه


27

یه آهنگ قدیمی پخش میشه!

یهو دلم میخواد برم بهش پیام بدم زنده ای؟»

دوس دارم ببینم چطوره زندگیش، ازدواج کرده؟ بچه داره؟

رفیق، رفیق لعنتیِ من

شمارتو حفظم، ۱۴ سال گذشته از اون موقع ها؟

الان ۳۵ سالته

چرا یادتم هنوز

رفیق بودی برام

رفیق بهترین سال های عمرم


26

تلگرام امروز وصل شد، رفتم توو کانتکتام دیدم یکی از دوستای قدیمیم عکسای پروفایلش غمگینه، فکر میکردم به هم خیلی نزدیکیم، پیام دادم بهش سلام و احوالپرسی کردم، پرسیدم چی شده، گفت چی بشه؟، گفتم عکسای پروفایلت، چرا ناراحتی؟ گفت اینو گذاشتم عزیز شم، اولیش تو که اومدی سراغم!

بهم برخورد، اینجوری شنیدم: دنبال فضول میگشتم، اولیش تو!

دیگه ادامه ندادم، گفتم خداروشکر که خوبی، خوش باشی!

چی فکر کردم اصلا بهش پیام دادم، بگو به تو چه اخه


28

عصری به امید خدا میرم کلاس خیاطی، خیلی ذوق و شوق دارم که بتونم یه چیزی بدوزم

چرخ خیاطی هم علاقه جان رو به راه کرده، آوینا رو هم احتمالا میبرم با خودم، امیدوارم اونجا سرش گرم بشه و بذاره من چندتا چیز یاد بگیرم

مامانم فردا پس فردا از کربلا برمیگرده، خوشحالم براش، خوبه که دیگه ترساشو کنار گذاشت و هر جا دوست داره میره.

کار بیمه ی بابا هم درست بشه دیگه همه چی بهتر میشه، به امید خدا


30

خیاطی چیزی نیست که خوشحالم کنه، تمرکز و دقت زیادی میخواد که من ندارم، من آدم چه کاریم؟

آدم نقاشی کشیدن، نقاشی کتابای بچه گونه، آدم کتاب خوندن، آدم کاردستی درست کردن، آدم رنگ کردن

آدم خوردن و خوابیدن!!

این همه سال از عمرمون گذشت و آخرشم نفهمیدیم علاقمون به چیه! چطور میشه آخه؟

کوچیک که بودم میرفتم کانون پرورش فکری، اونجا کتاب میخوندیم و یه صحنه از کتابو نقاشی میکردیم، عاشق اون کار بودم

هنوزم هستم.

دوس دارم تو دنیای کتابا غرق بشم، منو چه به اندازه و الگو

تمام عمر از عدد و رقم بیزار بودم و همیشه هم رفتم توو دل جایی که ازش متنفرم!

چهار سال عمرمو تلف کردم که اقتصاد بخونم، رشته ای که حالمو به هم میزد، فقط خوندم که تموم بشه و تمومم شد!!

میدونی دلم میخواد توو یه کتابخونه کار کنم، ساکت و آروم، با یه دنیا کتاب، یه دنیا راز

کاش کتابداری میخوندم، عمرمو تلف چه چیزهایی کردم

حالام میخوام هر هفته با اعصاب خردی و اینکه هی به خودم بگم این چه کار مزخرفیه الگو بکشم و پارچه ببرم!

خلم، نیستم؟!


32

حالم خوب نیست، نمیدونم بخاطر پی اس یا بخاطر اتفاق پریشب، توو چشماش نگاه نمیکنم، دوست دارم برم خونمون، پیش مامانم و فکر کنم از سال ۸۸ تا حالا خواب بودم

خوب نیستم

نمیدونم باید چیکار کنم، نمیدونم باید چه برخوردی کنم، نمیدونم چرا بدترین راه رو برای آرامش انتخاب کرده

میگه درستش میکنم، ناراحت نباش، نگران نباش

حالم خوب نیست

شاید تا تو بیای درستش کنی دیگه از چشمم افتاده باشی


34

فکر کنم دوباره دکتر لازمم، سرم درد میکنه و موجودات زر زرویی که توو سرم بودن دوباره برگشتن

دوباره حس اینکه دلم میخواد همه چیزو ول کنم و برم قلقلکم میده

دوباره دارم میرم ته چاه

دلم میخواد بخوابم، بخوابم و وقتی بیدار میشم هنوز یه دختر بچه ی کوچیک رو دوچرخه ی سبز باشم، سرازیری رو پایین بیام و فکر کنم همه ی پسرای کوچه عاشقمن!

نصف عمرمو اومدم، نصفه باقیش چی میخواد بشه


33

سردرگمم، سردرگمم

نمی دونم چه کاری درسته، نمی دونم به کسی باید بگم یا نه، نمی دونم درباره ی مدتش راست گفته یا نه

حالم یه جوریه که انگار وسط مه گیر افتادم، نه راه پس دارم نه راه پیش

باورم نمیشه چیزایی رو که تجربه میکنم

شک و شبهه هام دوباره برگشته، دوست دارم باز سرمو کنم توو برف و با خیال راحت زندگی کنم، ولی نمیشه، اینبار دیگه نمیشه


41

مغزم درد میکنه، انگار دارم توو مه راه میرم، جلوی چشمام تاره، فشار اقتصادی، وضعیت زندگی

صد میلیونی که باید جور کنیم تا پول زمین رو تسویه کنیم

بچه ی نق نقو و اعصاب خرد کن

دیشب خواب دیدم موهام شپش گرفته و برادر علاقه داره میتراشدشون

یه زندگی راحت میخوام، یه زندگی بدون فکر و خیال



40

دیروز سریالم تموم شد

قسمت آخرش زیاد جالب نبود.

فکر می کردم جان شاه میشه ولی در کل بهترین سریالی بود که دیدم، همیشه یادم میمونه

و منتظر باشین هزاران سال ازش بنویسم و بسایمتون

امروز میرم که برکینگ بد رو شروع کنم، اصلا عصر که همه خوابن و میری رو تخت لم میدی و در سکوت سریالتو میبینی دنیا یه جور خاصی قشنگه!!

یادم رفت بگم، صحنه ی مرگ جیمی و کلیگن چیز بدی بود، خیلی بد


38

میخواستم وبلاگ رو پاک کنم، توو یه آدرس جدید بنویسم، دلم نمیخواد و هیچوقتم نخواسته که با کسی از مشکلاتم حرف بزنم، اونم مشکل به این شگفت انگیزی.

عجیبه لابد.‌.

میدونم گفتن مشکلاتت به دیگران هیچ دردی ازت دوا نمیکنه، نه میتونن کمکت کنن و نه براشون مهمه.

همه درگیر مسائل خودشونن، همه فقط میدوئن که مشکلات خودشون رو حل کنن.

اینو میدونم و بخاطر همینم هیچ چیز رو توو زندگیم به هیچکس نمیگم، مگر به کسی که میدونم کارش حل کردن مشکلاته

من با درد و دل کردن اروم نمیشم، شاید توو اون لحظه احساس کنم چقدر خوبه که آدم یه گوش شنوا داره ولی بعدش پشیمون میشم.

میگم دونستن این چیزا برای اون شخص چه اهمیت و سودی داشت و گفتنش از طرف من چه دردی ازم دوا کرد

شاید خصلت خوبیه، شایدم بد

ولی من اینم

و شدیدا معتقدم ارزش عمیق هرکس به حرفاییست که برای نگفتن دارد»

نوشتن بهترین هدیه ی خدا، جهان، هر چیزی که ما رو بوجود آورده به منه


37

دلم گرفته چرا؟

دیروز قسمت سوم از فصل هشت رو دیدم

آخرین باری که اینجوری سر یه فیلم گریه کردم سیزده، چهارده سالم بود

چقدر دلم برای تئون سوخت، چه موسیقیه متنی داشت این قسمت

چقدر دلم میخواد غرق شم توو این سریال و هیچوقت دیگه بیرون نیام


44

اومدم خونه ی مامان!

دیشب عجب شبی بود، رفتیم کنسرت گروه سون و آهنگای خاطره انگیزشون

جیغای من و اشک رو گونه م وقتی میخوندن سردی نگاهُ بشکن، فاصله سزای ما نیست»

یاد کی افتاده باشم خوبه؟

یاد کِی افتاده باشم خوبه؟

دبیرستان بودم، یه کامپیوتر داشتم، یه کارت اینترنت، یه یاهو مسنجر و یه آرشی که تازه از سربازی اومده بود!

یادش بخیر

یادش بخیر


45

دلت که میگیره چیکار میکنی؟

من مینوشتم

الان خیلی وقته دیگه نمینویسم، واسه همین همه ی دل گرفتگیام و خسته گیام جنع میشن یه گوشه، خوب نمیشن فقط رو هم تلنبار میشن.

نمیدونم از کی دیگران و حرفاشون، دیگران و کاراشون، دیگران و دیگران و دیگران برام مهم شدن.

نمیدونم چرا دیگه تازگیا خودمو دوس ندارم.

فکر میکنم دارم پیر میشم، دارم چاق میشم، دارم بیخودی اکسیژن حروم میکتم

صبح و شب یه روز آدم چقدر میتونه متفاوت باشه، صبح خنده رو لبم حک شده بود ولی الان

مشکل منم، مشکل فقط خودمم، خوده منتظرم، که همیشه منتظرم یه چیزی بشه که حالم خوب بشه، یه کسی بیاد که حالمو خوب کنه

مشکل منم

منی که میدونم هیچکس از بیرون قرار نیست حالمو عوض کنه و هیچ کاری هم براش نمیکنم، میدونم و کاری نمیکنم

چنگ میزنم به خاطرات، لبخند به لبم میارن، ولی موقتی

یه نخ سیگار دارم.

برای یه روزی کشیدن


46

همش پرید!

دیشب یه خواب خیلی خوب دیدم، خواب مردی که اونجوری که دلم میخواد دوستم داشت، بغلم میکرد، میبوسیدم و منو میخواست

وقتی بیدار شدم حالم  خیلی خوب بود.

کاش تا ابد توو اون خواب میموندم، بارها و بارها تکرار میشد، بارها و بارها

 


45

دلت که میگیره چیکار میکنی؟

من مینوشتم

الان خیلی وقته دیگه نمینویسم، واسه همین همه ی دل گرفتگیام و خسته گیام جمع میشن یه گوشه، خوب نمیشن فقط رو هم تلنبار میشن.

نمیدونم از کی دیگران و حرفاشون، دیگران و کاراشون، دیگران و دیگران و دیگران برام مهم شدن.

نمیدونم چرا دیگه تازگیا خودمو دوس ندارم.

فکر میکنم دارم پیر میشم، دارم چاق میشم، دارم بیخودی اکسیژن حروم میکنم

صبح و شب یه روز آدم چقدر میتونه متفاوت باشه، صبح خنده رو لبم حک شده بود ولی الان

مشکل منم، مشکل فقط خودمم، خوده منتظرم، که همیشه منتظرم یه چیزی بشه که حالم خوب بشه، یه کسی بیاد که حالمو خوب کنه

مشکل منم

منی که میدونم هیچکس از بیرون قرار نیست حالمو عوض کنه و هیچ کاری هم براش نمیکنم، میدونم و کاری نمیکنم

چنگ میزنم به خاطرات، لبخند به لبم میارن، ولی موقتی

یه نخ سیگار دارم.

برای یه روزی کشیدن


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها